اولين مرواريد فرشته كوچولو
سلام جوجه كوچولوي مامان. ميخوام برات يه قصه بگم: يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربون هيچ كس نبود.... هستي جوني بيحوصله بود. لثهش درد ميكرد و دوست داشت همه چي رو گاز بگيره و خيلي خيلي كلافه بود. چند شبي بود كه بد ميخوابيد و نق و نوق زياد ميكرد. تا اينكه يه روز مامان داشت با فنجون به هستي آب ميداد كه يه دفعه يه چيزي جينگي كرد. مامان دوباره گوش داد... جينگ جينگ... بللله يه مرواريد خوشگل تو دهن هستي جوونه زده بود. سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام ميخوام نشونتون بدم ...
نویسنده :
مامان الي
15:34